Quantcast
Channel: یک خاطره با من باش همراه ترین خواهش
Viewing all articles
Browse latest Browse all 10

واژه های نسوز

$
0
0
چشمانم بسته می شود و سیاهی نقش آلود زندگی بر سایه سار خواب آشفته ام

لبخندی تلخ را جاری می سازد و مراآز راهروهایی تو در تو

و طولانی سیاه به داخل می برد هر چه چشمانم را بیشتر با انگشتانم فشار می دهم لذت عبور از این راهرو یکدست سیاه بیشتر و بیشتر می شود.سرعت عبور از سیاهی ها به حدی می رسد که سرگیجه امانم نمی دهد بدنم کرخت می شود و بو و مزه ی کافور تمام بدنم را فرا می گیرد.در دالان سیاهی با سرعت عجیبی به سمت جلو حرکت می کنم انگار نیرویی نورانی مرا در بین سیاهی ها جلو می برد.سرگیجه ام در بین سیاهی ها رنگ نور را خاموش می کند موج های بی رنگی با سرعت به من برخورد می کنند و می شکنند.گویی به آخرین سرعت دنیا رسیده ام ولی حیف که هیچ مکانی وجود ندارد تا خود را به آنجا برسانم می روم تا بی نهایت تا او مرا اثیر خود کند.چند دقیقه ای بیشتر نمی گذرد که از حرکت می ایستم همچنان توده های سیاهی از دور می آیند گویی از منشآء راز پدید آمده اند می آیند تا خود را به من بزنند و فنا شوند از سرعت باز ایستادم اما همچنان سیاهی سیاهی و سیاهی..

هر چه هست سیاه است آرامش آرامش آرامش

این مکان جایگاه ابدی من است در بی نهایت که سکوتی دارد بس سرشار از ناگفته ها-احمد شاملو-

همان جا می مانم می مانم می مانم

نفسم آرام است..

گوشم از ابدیت پر . خالی از اصوات..

چشمم از رنگینی پوچ است..

ذهنم از ارزو خالی..

هوسی لبریز و طغیان شده در من می چکد آنجا..

بر خیال تلخ کامگی ترس و وحشت در ذهنم خالی از کابوس است

کاش خوابم نبرد و این چنین ادامه یابد

نه خیال نه رویا نه پری

هیچ است و هیچ..

تا هوس در من زنده کند بوسه ای از یاد حریق..

مسعود تمیمی

25/8/1384

ساعت 2 یا 3 نیمه شب


Viewing all articles
Browse latest Browse all 10

Latest Images

Trending Articles



Latest Images